خاطرات یک کرگدن

ساخت وبلاگ

عزیزکم

کمی دست از این نگرانی برای همه چیز بردار.

کمی در حال زندگی کن، که این تنها چیزیست که سزاوار نگران بودن دارد..

خودت خوب میدانی این روزها هم خواهد گذشت.

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 23:36

یه مثلی هست میگه: آدم سگ بشه، بچه اول خانواده نشه.

حقآ که راسته این حرف.

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 3:15

دیشب کابوس های بدی دیدم. البته لازم است این را اضافه کنم که اصلا مدت هاست نتوانستم حداکثر بیش از 6.5 ساعت بخوابم و فکر کن در خواب 6 تا 6.5 ساعته کابوس هم ببینی چه نتیجه ای خواهد داشت؟ در کابوس دختری بود به شدت بیخیال. در بالکن خانه خوابیده بود. آشنا بود اما الان به یاد ندارم دقیقا چه کسی بود. از خواب بیدار شد و در همان حال شروع کرد به سیگار کشیدن... در خواب حس عجیبی داشتم. حس اینکه آن دختر داشت به جای من زندگی میکرد. انگار سهم من از زندگی را آن دختر تصاحب کرده بود. به شدت عصبانی شدم در خواب. از اینکه چرا مدت هاست زندگی نکرده ام. از اینکه چرا همش استرس چیزی را دارم و در حال تلاشم. دلم بیخیالی دختر را میخواست. دلم میخواست رهآ باشم... صبح تا عصر سر کارم. بعد از آن هم در خانه یا باید به یکی از برادرها برسم یا ارز دیجیتال بخوانم یا جلسه با استاد داریم یا هر کوفتی که من نتوانم حتی یک عصر تا شب را به خودم اختصاص دهم. مدت هاست خرید دلچسب نداشته ام. دیر به دیر با دوستانم بیرون میروم. ارایشگاه مدت هاست نرفته ام. باشگاه را ترک کرده ام. کتاب دیر به دیر میخوانم و نمیتوانم کتاب سنگینی بخوانم چون تمرکزی برای ان ندارم. پوستم در حال آسیب دیدن است. ریزش موهایم از بس مقنعه روی سرم داشته ام شدید شده. از بس غذای بیرون خورده ام کیست تخمدان گرفته ام و کبدم چرب شده... نمیدانم دارم با زندگی ام دقیقا چه میکنم... خاطرات یک کرگدن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 112 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 3:15

این روزها خودم رو نمیشناسم. کار و عشق و تفریح دارن شخصیتم رو تعریف میکنن به جای اینکه من اونها رو در زندگیم تعریف کنم. افسار زندگیم از دستم رها شده و توان در کنترل گرفتنش رو ندارم...دلم میخواد میشد زندگی رو ریسارت کرد.

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 3:15

حرف های زیادی برای گفتن هست اما نمی توان گفت. نمیدانم چون جرف های زیادی در گلویم جمع شده، ناگفتنی شده اند یا چون مدت هاست نگفته و ننوشته ام ناگفتنی شده اند. درست حرف زدن زمانی برایم مهم بود. میگفتم مثلا این حرف ها که مکتوب میشوند را یک نفر بیاید و بخواند چه خیالی میکند؟ میگوید دخترک پاک دیوانه شده و همین میشد که نمینوشتم. بعد گفتم حتی بنویسم که چه؟ چه اتفاقی می افتد؟ و این میشد که نه مینوشتم و نه میگفتم. اما دلم باز نوشتن را میخواهد بعد از مدت ها. و حالا که دیگر هیچ کس وبلاگ _حداقل این وبلاگ_ را خاطرات یک کرگدن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت: 21:10

وقتی در حال صعود به بلندترین قله ها هستی، اول باید به قله های کوتاه تر صعود کنی. وقتی رسیدی به قله های کوتاه تر لذت صعود رو میچشی، اما نباید هدف اصلیت یادت بره. نباید یادت بره که باید مدت کوتاهی روی این قله بمونی و بعد رها کنی این احساس رو قله بودن رو و بری به سمت قله ی بلندتر.
به قله ی کوتاه تر، به کَم، راضی نشید رفقا. به کم راضی شدن اولین قدم رفتن توی مسیر رکوده...
 

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت: 21:10

99 سال عجیبی بود سالی همراه با استرس، پر از درس و سالی که برای رشد در کنار کرونا جنگیدیم. داشتم فکر میکردم که چه یاد گرفتم، 365 روز گذشت ولی چه چیزی به من افزوده شد؟ حس میکردم دستم خیلی خالیست، اما با ورق زدن نوشته ها و خاطرات دیدم خیلی هم بی چیز نیستم. آمدم جمع بندی امسال را برای خودم اینجا مکتوب کنم.   فروردین 99 با کرونا شروع شد. اوایل این اپیدمی بود. بلد نبودیم چجور در کنارش زندگی کنیم. خیابان ها خالی بود و قلب ها پر از دلهره. از اسفند سال گذشته جنگل نرفته بودم و در عید هم درب های فروشگاه رو خاطرات یک کرگدن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت: 21:10

سر کارم. سر پروژه اتاق بازرگانی. حالم خوب نیست بد هم نیست. میدانید هیچ چیزی آن جوری که برنامه ریزی میکنم پیش نمیرود. فکرش را بکن کلی تلاش کنید برای یک چیزی و قاعدتا باید آن چیزی که میخواهی درست شود، اما زهی خیال باطل. آه میگویند رسم دنیاست. نمیدانم اگر ما نخواهیم در این دنیا باشیم و رسم و رسومش را رعایت کنیم چه گو.هی باید بخوریم؟ تنها کاری که از دستم برمیاید نامجو گوش دادن است. یعنی عملا هیچ کاری از دستم بر نمیاید. خدایا، میشود کمی چرخ گردون هم بر وقف مراد ما بگردانی؟      بعدا نوشت: دو ماه از ا خاطرات یک کرگدن...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 106 تاريخ : چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت: 21:10

26 سال کوفتی سن دارم. زیاد نیست ولی کم هم نیست. برای اینکه خودم را یافته باشم کم نیست...آه این خود چیست که به هیچ شکی نمی یابمش و از من فراریست...

 

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 26 خرداد 1400 ساعت: 21:10

آدم وقتی یه مدت ننویسه، دیگه نوشتن یادش میره.

خاطرات یک کرگدن...
ما را در سایت خاطرات یک کرگدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3writingofmyself3 بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 26 آبان 1398 ساعت: 22:27